بوی بهشت می دمد از بام نوبهار
هان تا به سر بریم خوش ایام نوبهار
خفتن حرام اگر هم چو عندلیب
پیوند صبح دم نکنی شام نوبهار
باد صبا به وقت سحر می کند نثار
بر فرق سبزه درهم بادام نوبهار
دست قضا ستیزۀ خورشید می کشد
بر آسمان علاقۀ اعلام نوبهار
خون است در پیالۀ لاله نه چیست پس
لعل مذاب ریخته در جام نوبهار
سوسن نگر که بر طرف جوی می کشد
باز از نیام نامیه صمصام نوبهار
گل بین که بر سرش ز پی دفع آفتاب
از ابر سایه بان زده خیام نوبهار
بلبل فراز منبر سرو آمده است تا
در نشر خطبه تازه کند نام نوبهار
هم چون سهیل و زهره و شعرا و مشتری
آراسته ست باغ به اجرام نوبهار
عام است بر خلایق عالم چو صیت عدل
کس بی نصیب نیست ز انعام نوبهار
با این همه طراوت و لطف و جمال و حسن
هم عاقبت فناست سرانجام نوبهار
تلخ است بر نزاری شوریده روزگار
زهر فراق دوست در ایام نوبهار
هر صبح دم سحاب ز لولوی چشم من
پر می کند چو بطن صدف کام نوبهار